جدول جو
جدول جو

معنی خوب شدن - جستجوی لغت در جدول جو

خوب شدن(بُدُ شِ کَ تَ)
شفا یافتن. علاج شدن. تندرست گشتن پس از بیماری. علاج پذیرفتن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوب شدن زخم، التیام یافتن آن.
، نکو شدن. نیکو گردیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
شد خوب بنیکو سخنت دختر ناخوب
دختر بسخن خوب شود جامه به آهار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوب شدن
تصویر چوب شدن
کنایه از خشک و ثابت شدن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ)
قابل معالجه. شفایافتنی. قابل علاج. علاج پذیر. علاج پذیرفتنی. درمان پذیر، چاره پذیر
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
بدل بخون شدن. تبدیل مواد غذائی بر اثر گوارش. (یادداشت مؤلف) ، جنگ شدن. (آنندراج). جنگ راه افتادن.
- بر سر چیزی خون شدن، برای چیزی جنگ بر پا شدن:
چون خرامان در چمن آن سرو موزون میشود
بر سر گلهای بستان عاقبت خون میشود.
محمدباقرمذهب شیرازی (از آنندراج).
رفت از ستم چشم تورم کردن دلها
خون میشود اکنون بسر تیغ نگاهش.
فیاض لاهیجی (از آنندراج).
، ناراحت شدن. بتعب افتادن. چون خون شدن از رنج. (یادداشت مؤلف).
- خون شدن جگر، کنایه از بی طاقت شدن واز غم و اندوه به امان آمدن:
ور بگویم زین بیان افزون شود
خود جگر چبود که رگها خون شود.
مولوی.
گر او تکیه بر طاعت خویش کرد
ور این را جگر خون شد از سوز و درد.
سعدی (بوستان).
- خون شدن دیده، بسیار گریان شدن از غم و اندوه و رنج و تعب:
دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند
آنهم برای آنکه کنم جان فشان دوست.
سعدی.
- دل خون شدن، ناراحت شدن. بتعب افتادن:
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی.
مولوی.
دلش خون شد و راز در دل بماند
ولی پایش از گریه در گل بماند.
سعدی (بوستان).
باری بگذر که در فراقت
خون شددل ریش از اشتیاقت.
سعدی (ترجیعات).
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه کشی بتیغ هجرش نه بوصل میرسانی.
سعدی (طیبات).
دلهای دوستان تو خون میشود ز خوف
باز از کمال لطف تو دل میدهد رجا.
سعدی.
- ، هلاک شدن. (ناظم الاطباء) :
دل در طلبت خون شد و جان در هوست سوخت
با اینهمه سعدی خجل از ننگ بضاعت.
سعدی.
- ، بی صبر شدن. (ناظم الاطباء).
هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا منتهای کار من از عشق چون شود.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ کَدَ)
خوب شدن و نکو شدن، التیام یافتن، به وجد درآمدن. خوشحال شدن. مسرور گشتن. اهتزاز:
مفلسان گر خوش شوند از زر قلب
لیک آن رسوا شود در دار ضرب.
مولوی.
، به حال درآمدن. به حالت صوفیانه ای درآمدن که مقابل قبض است. به بسط درآمدن:
چون بنادانی خویش اقرار کرد
شیخ خوش شد قائم استغفار کرد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(بُ اُ دَ)
خواب رفتن. بخواب رفتن. خفتن، بیحس شدن. خدر شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بخواب مصنوعی درآمدن. هیپنوتیز شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادب شدن
تصویر ادب شدن
تربیت شدن فرهنگ پذیرفتن ادب پذیرفتن با ادب شدن، تنبیه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
گدازیدن ویتازیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب شدن
تصویر خواب شدن
بخواب فرورفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختم شدن
تصویر ختم شدن
انجام شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراب شدن
تصویر خراب شدن
آسیب دیدن، گزند دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
گداختن، آب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
مسرور شدن، شاد گشتن، به وجد آمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
لتذوب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
Melt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
fondre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
融化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
ละลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
таять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
schmelzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
танути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
پگھلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
গলে যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
kuyeyuka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
derreter
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
녹다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
溶ける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
להמיס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
पिघलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
topnieć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
smelten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
derretir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
sciogliere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
mencair
دیکشنری فارسی به اندونزیایی